نیما اجازه هست...
نیما اجازه هست غزلی تازه سر کنم؟
تا عمق چشم های قشنگت سفر کنم؟
نیما اجازه هست که شعر لب تو را
روزی هزار دفعه نخوانده زِ بَر کنم؟
نیما اجازه هست که از عشقِ داغمان
فریاد سر دهم، همه را با خبر کنم؟
نیما! بگو که عاشقمی؛ جانِ من بگو!
تا آسمان زیر و زمین را زبر کنم
آغوش واکن و به من آن شور را بده
تا جان به کف نهاده، برایت خطر کنم
شرقی ترین الهه یِ آمالِ من تویی
از من نخواه تا زِ نگاهت حذر کنم
برچسبها: